آیدینآیدین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

خاطرات پسر مامان (آیدین)

عکس 1391

چند تا از عکسهای جدید آیدین  عزیزتر از جانم آیدین در آشپزخانه آیدین داره حموم میره آیدین همیشه خوشحال آیدین نگران شده آیدین فوزول شده آیدین جرقه میخوره آیدین و پسر خاله حسام خونه عمو دندونای آیدین و ببین  8 تا شده     ...
10 ارديبهشت 1391

1-2-3-......

آیدین جون شلوغ شده :  موقع خوردن  قطره آهن و مولتی ویتامین  حرف مامانتو گوش نمیدی دراز نمیکشی بخوری و همینطور دهنتو باز نمیکنی به زور بابا و مامان میل میکنی .  شبا موقع خواب  دمر میخوابی تا صبح منو بابا جون درگیریم با شما همش برمیگردونیم صاف بخوابی ولی باز کار خودتو میکنی.  جدیدا" مامانو بغل میکنی تا میگم آیدین مامانو بغل کن دستاتو میندازی دور گردن مامان .  کلمه های مثل:دد،دا، نه نه، ددی، الهی مامان قربونت بره.  هشت تا دندون درآوردی وقتی میخندی خوشگل میشی با اون دندونات.  چند قدم که راه میری میخوری زمین داری یاد میگیری که باید راه بری . ا...
9 ارديبهشت 1391

بازدید آیدین جون از برج میلاد

  سلام عزیزتر از جانم برای اولین بار سه نفری رفتیم برای بازدید از برج میلاد 18/1/1391 روز جمعه بابایی مثل هفته های گذشته به ما قول داده بود ببره ما رو تفریح ساعت       11:30 دقیقه بود آماده شدیم و شما هم اون لباس خوشگلاتو تنت کردم و رفتیم برج میلاد خوشبختانه توی راه رفتنی خوابیدی   مامان جونو اذییت نکردی پسر خوبی شدی  دیگه برای خودت مرد شدی دیگه       کم مونده 1 ساله بشی الهی قربونت برم بعد از رسیدن بابایی رفت که بلیط بگیره منم توی حیاط برج یه حوضچه کوچیکی بود برای سرگرمی شما بردمت دور اون نگو توی اون حوض ماهی های قرمز ریختن برای عید نوروز همین که اونا رو د...
1 ارديبهشت 1391

شعر مورچه و دوستش

  مورچه داره می بافه با نخ زرد و یشمی برای دوستِ خوبش یه شالِ گرمِ پشمی ریخته کنارِ دستش صد تا کلافِ کاموا مورچه می گه: «خدایا! تموم می شه تا فردا؟» زرافه دوستِ مورچه فردا می شه سه سالش هر چی براش می بافه تموم نمی شه شا لش   ...
1 ارديبهشت 1391

۵ راه برای عشق ورزیدن به فرزندان

۵ راه برای عشق ورزیدن به فرزندان ساختن یک خانواده شاد و خوشبخت یکی از مهمترین کارهایی است که هرکدام از ما می توانیم در طول عمر خود انجام دهیم. یکی از اصلی ترین وظائف شما بعنوان والدین این است که تلاش کنید فرزندانتان بفهمند که چقدر دوستشان دارید. این کار ساده ای نیست اما مطمئن باشید نتیجه ای بسیار عالی در بر خواهد داشت. حتی تجسم چنین آینده ای زیباست: آینده ای که همه بچه ها و نوه هایتان شب جمعه برای شام به منزلتان می آیند و کنار هم جمع می شوید، یا مسافرت های تابستانی توام با خنده و عشق.در زیر ۵ راه واقعی به شما معرفی می کنیم که با کمک آن می توانید عشقتان را به فرزندانتان نشان دهید.۱٫ به آنها بگویید دوستشان دارید و هرازگاه تح...
1 ارديبهشت 1391

برای فرزندم

             ((گنجشک)) تو خواب شدم یه گنجشک به آسمون پریدم بال زدمو و بال زدم  هر جایی سر کشیدم توی حیاط خونه مامان جونم منو دید دستشو زود تکون داد منو شناخت و خندید ...
29 فروردين 1391

آیدین قشنگم

گل پسر بابا   نمیدونم چی بگم فقط و فقط از خدا به خاطر داشتن و بودنت ممنونم و ازش میخوام همچین حسی و به همه اونهایی که دلشون میخواد یکی مثل تورو داشته باشن بده سالی که گذشت یکی از قشنگترین و شیرین ترین سالهای عمرم بود تو اون سال لحظه های قشنگ و شادی و با تو داشتم که همش برام به یاد موندنیه   از ا ون لحظه ای که ت و به دنیا اومدی و صدات و تو اتاق عمل شنیدم و من مادر شدم و تو شدی گل پسر من                            &nbs...
29 فروردين 1391

13 بدر

  سلام عشق مامان و باباخیلی خوشحالم که امسال 13 بدر پیش ما بودی امسالم مثل سالهای قبل با خانواده آقاجون و خالینا با هم بودیم صبح همگی با هم رفتیم که سیزدهمونو بدر کنیم آقا جون به خاطر شما و حسام خاله چادر مسافرتیشونو آوورده بودن چادرو باز کردن که  شما نی نی گولیی ها  داخل اون بخوابید حسام که رسیدیم خوابید و تو هم چون تو ماشین خوابیده بودی همین که پیاده شدیم بریم تو چادر گریه کردی      و خلاصه نخوابیدی نگار هم رفت بازی کرد خوش به حال نگار تو هم به اون نگاه می کردی و حسودیت میشد الهی مامان قربونت بره منم روروئکتو برده بودم گذاشته بودم تو اون برای خودت روی زیر اندازه بازی میکردی و می یومدی ظرفی که داخ...
29 فروردين 1391

عید اومده دوباره

سلام عزیز مامی  گل پسرم امروز می خوام خاطره اولین عید نوروزتو بنویسم .   کجاها که رفتی عید نوروز با مامان و بابایی  حسابی خوش گذروندی الهی من قربون اون خنده های نازت برم.   ، امسال سال تحویل  صبح ساعت 8 و 44 دقیقه بود روز 3 شنبه ،خونه ننه جونو و عمو  بودیم  بعد از سال تحویل رفتیم خونه فامیلها و عید دیدنی کردیم   یه روز هم رفتیم حیران برای خوردن آش دوغ آخه مامانی خیلی دوست دارم آش اونجارو تو خونه باباجون بهم قول داده بود که ببره اونجا منم دل سیر آش بخورم   خلاصه حسابی خوش گذشت رفتیم آمل و رامسر و چالوس اونجا هم خوش گذروندیم همش تو ماشین   می خوابیدی بعضی اوقات که ...
28 فروردين 1391

سال 1391

      سلام فسقلی مامان ،عزیز مامان ، امسال اولین سال عید  نوروز  با هم بودیم قبل از عید با بابایی رفتیم لباسهای خوشجل برات خریدیم پوشیدی خوشگل شدی ناناز شدی پسر قشنگم امسال قبل عید ننه خونه ما بود قرار بود که برای سال تحویل بریم شمال خونه عمو ، قرار بود 28 اسفند حرکت کنیم که نشد  شب من و بابایی همه وسایل سفرو جمع کردیم و آماده کردیم برای صبح که حرکت کنیم 1شنبه که  از خواب بلند شدیم دیدیم چقدر برف اومده و جاده  شمال اون روز بسته شده بود منم دیدم که هوا این جوریه  نمی تونیم حرکت کنیم رفتم بازار وسایل هفت سینو بخرم با هم سفره هفت سینو چیدیم و منم ازت یه عکس یادگاری گرفتم الان پسملم شده 10 ...
21 فروردين 1391