13 بدر
سلام عشق مامان و باباخیلی خوشحالم که امسال 13 بدر پیش ما بودی امسالم مثل سالهای قبل با خانواده آقاجون و خالینا با هم بودیم صبح همگی با هم رفتیم که سیزدهمونو بدر کنیم آقا جون به خاطر شما و حسام خاله چادر مسافرتیشونو آوورده بودن چادرو باز کردن که شما نی نی گولیی ها داخل اون بخوابید حسام که رسیدیم خوابید
و تو هم چون تو ماشین خوابیده بودی همین که پیاده شدیم بریم تو چادر گریه کردی و خلاصه نخوابیدی نگار هم رفت بازی کرد خوش به حال نگار تو هم به اون نگاه می کردی و حسودیت میشد الهی مامان قربونت بره منم روروئکتو برده بودم گذاشته بودم تو اون برای خودت روی زیر اندازه بازی میکردی و می یومدی ظرفی که داخلش تخمه بودو می ریختی ای پسر شیطون دوست دارم ناهارو که خوردیم خاله آش رشته رو بار کرد و اون لحظه که می خواستیم بخوریم سفره رو پهن کردیم بغل بابایی بودی داشتی آش میخوردی یه دفعه دیدیم خوابت برده و به بابایی گفتم ابراهیم آیدین خوابش برده اینقدر بامزه خوابت برده بود که حیف گوشیم پیشم نبود ازت عکس بگیرم . نگار هم با دایی جعفرودایی محمود و بابا ابراهیم و عمو حمید بادبادکشو هوا کردو قبل ناهار که هوا کرده بودند تو، تو آسمون دیدی و خوشت اومده بود یه کم که بزرگتر شدی برات میخرم .
ساعت 6 بعداظهر بود که همگی برگشتیم خونه عزیزینا و بعد از جمع و جور کردن وسایله ها و کمک کردن به عزیز رفتیم شبو خونه خودمون . اینم خاطره سیزده بدر امسال نازنین من دوست دارم قده آسمونای دنیا.