آیدینآیدین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

خاطرات پسر مامان (آیدین)

عید اومده دوباره

سلام عزیز مامی  گل پسرم امروز می خوام خاطره اولین عید نوروزتو بنویسم .   کجاها که رفتی عید نوروز با مامان و بابایی  حسابی خوش گذروندی الهی من قربون اون خنده های نازت برم.   ، امسال سال تحویل  صبح ساعت 8 و 44 دقیقه بود روز 3 شنبه ،خونه ننه جونو و عمو  بودیم  بعد از سال تحویل رفتیم خونه فامیلها و عید دیدنی کردیم   یه روز هم رفتیم حیران برای خوردن آش دوغ آخه مامانی خیلی دوست دارم آش اونجارو تو خونه باباجون بهم قول داده بود که ببره اونجا منم دل سیر آش بخورم   خلاصه حسابی خوش گذشت رفتیم آمل و رامسر و چالوس اونجا هم خوش گذروندیم همش تو ماشین   می خوابیدی بعضی اوقات که ...
28 فروردين 1391

سال 1391

      سلام فسقلی مامان ،عزیز مامان ، امسال اولین سال عید  نوروز  با هم بودیم قبل از عید با بابایی رفتیم لباسهای خوشجل برات خریدیم پوشیدی خوشگل شدی ناناز شدی پسر قشنگم امسال قبل عید ننه خونه ما بود قرار بود که برای سال تحویل بریم شمال خونه عمو ، قرار بود 28 اسفند حرکت کنیم که نشد  شب من و بابایی همه وسایل سفرو جمع کردیم و آماده کردیم برای صبح که حرکت کنیم 1شنبه که  از خواب بلند شدیم دیدیم چقدر برف اومده و جاده  شمال اون روز بسته شده بود منم دیدم که هوا این جوریه  نمی تونیم حرکت کنیم رفتم بازار وسایل هفت سینو بخرم با هم سفره هفت سینو چیدیم و منم ازت یه عکس یادگاری گرفتم الان پسملم شده 10 ...
21 فروردين 1391

حسام خاله

سلام نی نی های نازو قشنگ من اومدم بعد از 2 ماه آخه اینترنتمون مشکل پیدا کرده بود مامانی نمیتونست برام خاطره بنویسه. الان حسام 2ماهه و 2 روزشه واکسن 2 ماهگی هم زده نی نی بامزه ای هست خوشگله دوسش دارم ولی همش گریه میکنه آخه دلش درد میکنه . تو این عکس حسام 3 روزشه ...
21 فروردين 1391

حسام

سلام نی نی ها من چند روز آپ نیستم خالم داره یه نی نی خوشگل می یاره به دنیا منم میرم خونه عزیز تا مامانیم از خالمو و نینیش مراقبت کنه فعلا" بای بای
16 بهمن 1390

تفریح

آیدین جون آخ جون بازم روز جمعه رسید  روزهای جمعه خیلی روز خوبیه چون بابا خونست و ما رو برای گردش بیرون میبره این جمعه بابایی قول داده بود ما رو ببره دربند صبح کارامو کردمو و با  هم آماده شدیم رفتیم تهران دربند خیلی سرد بود حتی روی کوه ها هم برف بود ما به خاطر گل پسرم از ماشین پیاده نشدیم توی ماشین نشستیم . خلاصه بابایی داشت رانندگی میکرد و یه دفعه دیدم حالت بد شد و هر چی شیر خورده بودی همه رو پس زدی روی پالتو مامان روی دنده ماشین تا حالا این جوری نشده بودی عزیز دلم بابا جون تمیز کرد و حرکت کردیم میخواستیم بریم رستوران ناهار بخوریم نتونستیم چون لباسهای منو کثیف کرده بودی توی ماشین ناهارمونو خوردیم و حرکت کردیم به ...
16 بهمن 1390

تولد نگار

 آیدین گلم تولد نگار 18 دی ماه هست امسال تولدش تو ماه محرم و صفر  بود خاله نتونست تولد بگیره . نگار شده 4 ساله،  خاله جون هر سال براش تولد میگیره امسال ،سال اولت بود که تو این تولد بودی ،امسال خونه عزیز بودیم اون روز نگار نمیدونست که تولدش هست خاله به عمو حمید گفت که اومدنی از سر کار کیک بگیر برای نگار تولد بگیریم نگارم خوابیده بود ما خونه رو تزیین کردیم و نگار بیدار شد و سورپرایز شده بود.  اینم عکس قشنگت با نگار ...
14 بهمن 1390

صبحانه مفصل

سلام آیدین جون صبح بخیر امروز شنبه  تا ساعت 10 دو تایی خوابیدیم از خواب که بیدار شدی خیلی سرحال به نظر میرسیدی مامانی برات حلیم داغ کردم که صبحانه بخوری  معلوم بود دوست داشتی چون همرو خوردی غذاهای دیگرو به این صورت نمیخوری مامانی رو نگران کرده بودی ولی امروز حلیمو خوردی و خیلی خوشحال شدم که صبحانه مفصل خوردی نوش جونت عزیزکم بعد از صبحانه با اسباب بازیهات بازی کردی و منم به کارام رسیدم دوست دارم هستی من ...
8 بهمن 1390

عاشورا

آیدین جون من و بابایی هر سال تاسوعا و عاشورا شمال خونه ننه جون و عمو میریم سال ٨٩  که تو شکم مامانی بودی  ننه هر سال نذری  قیمه درست میکنه رفتیم مسجد و اونجا مامانی نذر کردم که ایشاالله سال دیگه لباس حضرت علی اصغر برات بخرم و  تنت کنم امسال که سال ٩٠ تصمیم گرفتیم بریم شمال روز عاشورا لباس تنت کردم عزیزم نذرمو ادا کردم باید چند سال این روز این لباس قشنگ رو تنت کنم . این چند خط و  نوشتم و چند تا از عکسهای قشنگتو میزارم که بمونه برای شما به یادگاری   اینجا بقل بابا جون هستی  سرت روسری هست اذیت میشی و گریه میکنی ایشاالله که همیشه صحیح و سالم پیش مامان و با...
8 بهمن 1390