آیدینآیدین، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

خاطرات پسر مامان (آیدین)

راه رفتن آیدین جونم

1391/3/19 23:11
نویسنده : مامانی
728 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم خیلی خیلی دوست دارم پسرم تموم زندگی من و باباجون هستی نفسمون به نفست بسته است دیگه ماشاالله داری خودت راه میری دیگه بزرگ شدی ،دیگه چیزی به روز تولدت نمونده دیگه میشی 1 ساله وای چقدر زود گذشت انگار همین دیروز بود شبا نمیتونستم بخوابم یادش بخیر پارسال این موقع بود که شمارش معکوس شروع شده بود الهی من قربون اون چشای سیاهت برم ،تقریبا" یه هفته ای هست که سه تامون هم سرما خوردیم باباجون زود خوب شد ولی من و تو هنوزم که هنوزه مریض هستیم همش دو تایی سرفه میکنیم الهی مامان قربونت بره اصلا"طاقت مریض شدنتو ندارم خیلی ضعیف شدی هیچی نمیخوری بردمت پیش دکترت بهت دارو سرماخوردگی داد و جواب آزمایشتو دید و گفت که کم خونی داری ،وزنتم کمه توی 1 ماه اصلا" اضافه نکردی ،منم خیلی حالم بد بود باباجون منو برد دکتر و سرم زدم و آمپول یه کم خوب شدم ، امروز فاطمه خانوم اومد خونمونو تمیز کرد آشپزخونه شکلکهای جالب آروین و حموم و توالت 3.gif،امروز یه کم که چه عرض کنم یه عالمه شلوغ شده بودی همش می یومدی سیم جاروبرقی رو میکردی تو دهنت و میبردی بزنی به صفحه تلویزیون که فاطمه خانم دعوات کرد و خیلی ترسیده بودی اینقدر گریه کردی تا حالا از کسی نترسیده بودی اولین بار بود که دیدم از کسی ترسیدی چه اشکی میریختی الهی مامان دورت بگرده نمیزارم کسی دعوات کنه حتی خودم چی بشه دعوات میکنم کار خطرناکی بکنی دعوات میکنم دوست دارم دوست دارم تو همه دنیای منی پسرم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)